شبی دزدی به خانه ای رفت و به کندن نقب و سوراخ کردن دیوار مشغول شد.
یکی از همسایه ها که از بیماری خوابش نبرده بود
صدای تق تق آهسته ی او را می شنید.
روی بام رفت و سرش را پایین گرفت و گفت:
"خیر باشد چه می کنی؟"
دزد پاسخ داد: "دهل می زنم."
مرد گفت:" پس کو صدایش؟"
دزد گفت: "فردا صبح صدایش به گوش می رسد."
"مثنوی مولوی، دفتر 3، ص 458"
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 1:24 توسط عطا حاجی کریمی
|
به وبلاگ جوانان امید ماکو خوش آمدید... امیدواریم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید..